به گزارش شهرآرانیوز؛
روستای ابرسج را به جویبارهای پرشمارش میشناختند که از آبشارها سرازیر میشد و راهش را میگرفت از میانه ده میگذشت و درختان ارس یکییکی در حاشیه رودخانهها قد علم میکردند. ابرسج، جغرافیای حاصلخیزی دارد. طبیعتش زاینده و آدمهایش بالندهاند. ارسهای روستای ابرسج، گاه سروهایی بالابلندند و گاه عالمانی جاودانه که سرمنشأ علم و معرفت در دل روستا میشدند.
آیتا... سیدحسین موسویشاهرودی هم جویبار بیقراری از دل همین روستا بود؛ جایی که علم و فضل در میان مردمانش، ارثیه آباواجدادی بود. سیدحسین هم مثل بسیاری از کودکان روستا، سروکارش به حوزه علمیه شاهرود افتاد. مابقی راه، میل خودش بود؛ میتوانست به ابرسج برگردد و همانجا ماندگار شود و به رسم کهن اهالیاش، پیشهای، چون نمدمالی را دنبال کند یا باروبندیلش را جمع کند بیاید مشهد برای ادامه تحصیل.
او با کشش جاذبه نیروی علم، بیآنکه تقلایی کند، بهسمت بارگاه منور رضوی تمایل داشت؛ جایی که پیش از او عموی بزرگوارش، حضرت آیتا... حاجسیدعباس شاهرودی، رحل اقامت افکنده بود و حضورش، امید سیدحسین در شهری غریب بود، پس نشست پای درس عمویش سیدعباس. اشتیاقش به دروس مقدماتی تمامی نداشت. سطوح حوزه را یکی پس از دیگری سپری و جوانیاش را عاشقانه وقف علوم اسلامی میکرد. مقصد پس از مشهد، بارگاه ملکوتی امیرالمؤمنین (ع) بود.
رسم بود هر محصلی در حوزه علمیه به مقام شایستهای از علم فقه دست مییافت، رسیدن او به درجه اجتهاد را در قالب تصدیقی کتبی گواهی دهند. این یعنی اجازه اجتهاد برای شخص مزبور که بهسبب مقبولیت علمی، اجازه استنباط احکام شرعی از متون دینی را دارد. حکم اجتهاد در گرو تأیید استادان جامعالشرایط بود. در حوزههای علمیه شیعه، داشتن چندین اجازه اجتهاد، بهخصوص از بزرگان، نشانه قوت علمی اجازهگیرنده بود.
حالا سیدحسین موسویشاهرودی نیز پس از سالها تحصیل نزد آیتا... حاج سیدمحمود شاهرودی و آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی و آقاضیاءالدین عراقی، موفق شده بود تصدیق اجتهادش را از هر سه استاد کسب کند. به این ترتیب عزم بازگشت به وطن کرد. بنا داشت فصل تازهای از زندگی علمی اش را با جهاد در مکتب اسلام دنبال کند.
اما کسالتی مزمن در دوران جوانی، دستوبال او را برای تدریس در حوزههای علمیه بسته بود. لاجرم به اصرار برخی دوستان، به شکلی محدود به گروهی کوچک در منزلش درس میداد. اما دلش آرام نمیگرفت. این همه سال از این حوزه به آن حوزه، مشق علم نکرده بود که حالا در روزگار شبهه و ظلم حکومت و غربت اسلام، دست روی دست بگذارد و بنشیند کنج خانه. روزها میرفت مسجد بالاخیابان مشهد و پس از اقامه نمازجماعت، مشکلات و ابهامات مردم را رتقوفتق میکرد.
روزی که حاجاحمد کافی به خواستگاری دخترش آمد، نگاه به ارثیه خانوادگیاش انداخت. در خاندان کافیها، عبای طلبگی و خدمت به اسلام، موروثی بود. حاجاحمد، جوانی طلبهزاده بود که با آن تهلهجه شیرین یزدی و نجابت ستودنی در کلام و رفتار و کردارش، خاطر سیدحسین را تا همیشه از سرنوشت دخترش ایمن میکرد. بعدها با آغاز جنبشهای انقلابی، او نیز همپای حاجاحمد، در بحبوحه انقلاب قدم برمیداشت و از هر فرصتی برای حضور در میدان مبارزات سیاسی و اجتماعی بهره میبرد.
انزجار از حکومت فاسد پهلوی را آشکارا بر منابر عمومی فریاد میزد و پابهپای عامه مردم در راهپیماییها شرکت میکرد. کسی نبود که از شیفتگی سیدحسین شاهرودی به امامخمینی بیخبر باشد. اعتقاد داشت بنیانگذار انقلاب، هدیهای از سوی خدا به ملت ایران است. بهمن سال ۵۷، آیتا... موسویشاهرودی در حالی به شکرانه پیروزی انقلاب پیشانی شکر بر زمین میگذاشت که هفت ماه پیش از آن، داماد خود حاجاحمد کافی را در این راه تقدیم مکتب انقلاب کرده بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیتا... موسویشاهرودی همچنان سرمنشأ خیر و برکت در شهر بود. به سبب براندازی حکومت، حالا زمینه برای رشد و توسعه مراکز آموزش اسلامی فراهم بود. حالا او نهفقط از مسیر تربیت شاگردان بسیار که با رجعت به زادگاه خود روستای ابرسج، گام تازهای در جهت خدمت به اهالی روستا برمیداشت. ابرسج، مهد عالمان فاضل، حالا با عنایت سیدحسین، سامان تازهای میگرفت. بنای مدرسه علمیه ابرسج به همت او احیا شد. کلنگ مسجد مراد با پشتکار و وساطت او زمین خورد و بسیاری از امکانات و خدمات در زمان حیات آیتا... موسویشاهرودی در این روستا فراهم شد.
سرانجام، هشتم آبان سال ۱۳۶۸ پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری و کسالت، پیکر این عالم فرزانه پس از یک تشییع باشکوه و شایسته، در سایه امام رئوف (ع)، جایی در حجره فراشها واقع در دارالسیاده حرم مطهر به آغوش خاک سپرده شد؛ چنانکه جویباری از آبشارهای ابرسج به دریای بیکران بارگاه امام رئوف فرو میریخت و از سوی دیگر به قامت ارسهایی پرشمار از دل این خطه نامآور، سر به آسمان بلند میکرد.
مرحوم احمد کافی، از مبارزان انقلابی مشهد، داماد آیتا... سیدحسین موسویشاهرودی بود. محسن حساممظاهری در اثر خود «کتاب کافی» مینویسد: «کافی یک «آخوند مردمی» بود؛ روحانیای که زندگیاش در مثلث «مدرسه، منزل، مسجد» محدود نمیشد.
او که لابهلای مردم و در متن اجتماع است، این در متن اجتماعبودن به او ویژگی «دیدن» میدهد؛ دیدن مردم. آخوندی که درواقع تنها یک ساکن از مجموع ساکنان مجتمع مسکونی یا آپارتمان نیست؛ یک «همسایه» است که اهل محله او را میشناسند و او هم لااقل تا همان شعاع چهل منزل از هرطرف، هممحلهایهایش را بهاسم میشناسد و از کاروبارشان اجمالا خبر دارد».
مظاهری، کافی را یک «آخوند اجتماعی» میخواند؛ یک فرد عامالمنفعه که خوب میدانست از یک روحانی مردمی و محبوب، خیلی کارها برمیآید؛ اینکه فقط به فکر آنچه بالای منبر میخواست بگوید، نبود. به پایین منبر، به کشورش، به شهرش، به مخاطبش و به همشهری و جوانان محلهاش هم فکر میکرد؛ به دردهاشان، زخمهاشان، نیازهاشان.
هرجا نیاز به کمک بود و کاری از دستش برمیآمد، دریغ که نمیکرد هیچ، داوطلب هم میشد؛ از جمعآوری کمک و ارسال برای مردم خشکسالیزده سیستان تا کمک به زلزلهزدههای جنوب خراسان، از اسکان بیش از ۲هزار ایرانی راندهشده از عراق تا کمک مالی به شیعیان و سادات عربستان، از احداث درمانگاه در مشهد و گرگان و دهلران و آران کاشان تا عیادت از بیماران و رفتن به ملاقات زندانیان. مظاهری مینویسد: «او خودش یکتنه هم کمیته امداد بود، هم بهزیستی، هم هلالاحمر و هم حتی بسیج و جهاد سازندگی و ستاد امربهمعروف و نهیازمنکر.»
احمد کافی در سیام تیرماه ۱۳۵۷ به طرزی مشکوک در یک حادثه رانندگی درگذشت.